مهرداد نقیب لاهوتی
مهرداد پیش پدرش میماند.
اگر فقط یک جمله بتوانم دوباره در دنیای مادیمان به زبان بیاورم این است که «پس از من زندگی کنید و بیمحابا لذت ببرید و فراموش نکنید که موفقیت شما پسرها، بزرگترین تلافی است از آنچه بر ما گذشت و گرمترین قوت قلب برای همسرم.» اینطور باور میکنم که من را فراموش نکردهاید. میتوانید هر سال در اول مهر مثل سال 1354 که پدر و مادرم به دنیا آمدنم را جشن گرفتند تولدم را جشن بگیرید.
هر شب و روزی که میگذرد بیشتر نگران غم و رنجی هستم که در نبود من میبرید. من زندگی را برای شما خواستم و به خاطرش رنج زیادی کشیدم. از نوجوانی کنار پدرم کار کردم که تنها فرزندش بودم و برای لحظه لحظه آیندهی مستقل خودم برنامه ریزی کردم تا سرافرازی و پیشتازی فرزندانم را ببینم. برای همسرم و شما پسرها خوشبختی خواستم و تا جایی که در توانم بود مهیا کردم. اما حالا که مرگ مانع از بودن حمایت من پشت شما است، نمی خواهم خللی در خوشبختی شما ایجاد شود. شما همدیگر را دارید و پشت به پشت هم تا بالاتر از همه خواهید رفت. باید.
با انسانها مهربان باشید. وقتی قول میدهید سر قولتان بمانید. من و مادرتان هشت سال به پای هم نشستیم تا در سال 1381 ازدواج کردیم. این روز هم میتواند روز شادی شما باشد. خودتان بهتر از هرکسی میدانید که من هرگز اهل سیاست و جنجال نبودم. از زندگی سلامتی میخواستم و شاید یک اتومبیل سرحال آخرین مدل و یک زندگی سالم خانوادگی. که داشتمش. اما همین آرزوهای کوچک از من گرفته شد. نگذارید این گرفتن ادامه پیدا کند. نگذارید لحظههایتان را از شما بگیرند. نگذارید اتفاقی که برای من افتاد مانع از رسیدن به چیزی باشد که من برای شما خواسته بودمش. ایستادن بالاتر از همه.
خودتان میدانید که بعد از مرگ پدرم، تا چه اندازه میخواستم کنار او باشم. نمیدانم این اتفاق افتاده یا نه، اما دست کم حس نزدیکی من به او پس از مرگ بیشتر شده و این شاید تنها دلخوشی شما باشد وقتی به مرگ من فکر میکنید. ولی در عوض باید جای من هم از فرصتهایی که زندگی برایتان فراهم خواهد کرد، استفاده کنید. و قطعا با تلاشی که حالا جای خالی یک پدر جوانمرگ هم آن را ناگوارتر میکند. ما، من و شما پسرها، باید بالاتر از همه بایستیم. باید. باید. باید… اینطور باور میکنم که فراموشم نکردهاید.
مدام به این فکر نکنید که چرا در پرواز ششم ژانویه چهار صندلی خالی نبود و من مجبور شدم جدا از شما و در روز هشتم ژانویه سفر کنم. شما مقصر نیستید. مدام به این فکر نکنید که یازده سالگی و چهارده سالگی شما تلخ و دشوار به پایان رسید. مدام به این فکر نکنید اگر آن پرواز یک جای خالی دیگر هم داشت، اگر آن پرواز…
من تا آخرین لحظه از پدرم پرستاری کردم، شما شاهد بودید که وظیفهام را انجام دادم، و این را از شما هم میخواهم. چون این عشق را بیشتر از هرچیز میخواستم که یاد بگیرید.
فرصت کردید یاد من را تا آخرین لحظه، آن طور که شایسته میدانید زنده نگهدارید. با نفسی که از سینههایتان بیرون میدمد. با نگاهی که به آفتاب میکنید. با آخرین قدمی که از قدم برمیدارید. با بهروزی و پیشتازی و این اصلا کار سادهای نیست.
زاری کردن دشوار نیست گریه کردن ممکن است شما را سبک کند اما من چنین چیزی از شما نمیخواهم. انسان بودن میخواهم و تلاش. میخواهم حتی یک لحظه پشت مادرتان را خالی نگذارید. انتقام من را از این زندگی بیرحم بگیرید پسرها. تلافی این جدایی را از این دنیا بگیرید پسرها. با زندگی، با آگاهی، با عشق، با نه گفتن به خشونت و قساوت و بیرحمی، با برادری، با روشن نگه داشتن شعلهای که من در برابر این توفان برایتان روشنش کردم. پس روشن نگهش دارید. آنطور که شایسته کسی چون من است.
چو ما دل به دریا افگنانیم. بهپای دارندهی آتشها. زندگانی دوشادوشِ مرگ، پیشاپیشِ مرگ، هماره زنده از آن سپس که با مرگ، و همواره بدان نام که زیسته بودیم.
اینطور باور میکنم که فراموشم نکردید.
سوای اینها پسرها، دوباره میگویم. روز تولدم را فراموش نکنید، در سالگرد ازدواجمان و روز عشق مادرتان تنها نماند، و به سلیقهام در انتخاب اتوموبیل احترام بگذارید
نویسنده: دانیال حقیقی
گالری تصویر خالیست
فایل ویدیویی وجود ندارد
فایل صوتی موجود نیست