اوین ارسلانی

ئه‌وین، مادر بود
و کوردیا، دختری با کفش‌های قرمز

ئه‌وین در دی ماه ۱۳۶۸ در شهرستان مهاباد به دنیا آمد. مادرش سال‌ها نذر و نیاز کرده بود تا بعد از دو پسر صاحب فرزندی دختر شود؛ وقتی ئه‌وین متولد شد خانه رنگی گرفت و چه نامی بهتر از ئه‌وین که در کردی عشق معنا می‌دهد.
ئه‌وین، هجده ماهه بود که پدرش را به اتهام «نشر اکاذیب» دستگیر کردند. پدر یک سالی را از خانواده دور ماند و مادر هم دچار بیماری شد که به ناچار به تهران منتقلش کردند. ئه‌وین ماند و دو برادرش امیر و امید. چند ماهی طول کشید تا خانواده دوباره شکل بگیرد و پدر و مادر هر دو برگردند، اما رابطه‌ نزدیک خواهر و دو برادرش در آینده هم ادامه یافت. تا سال‌ها بعد که سه نفری در کانادا زندگی می‌کردند و پدر و مادر به ایران برگشته بودند.
ئه‌وین هشت ساله بود که خانواده تصمیم به ترک ایران گرفت. هجده ماه در ترکیه و در جمع پناهجویان سپری شد تا بالاخره کانادا آن‌ها را بپذیرد. او در «Dallington Public school» به مدرسه رفت و بعد از اتمام تحصیلات شروع به کار کرد. بیست و سه ساله بود که با تصمیم خودش به ایران بازگشت. حاصل این بازگشت آشنایی با همسرش هیوا بود. آن‌ها در نوزدهم بهمن ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کردند و ئه‌وین دوباره راهی کانادا شد و مقدمات مهاجرت همسرش را فراهم کرد. شش ماه بعد ئه‌وین و هیوا زندگی مشترکشان را در کانادا آغاز کردند.
ئه‌وین بعد از بازگشت به کانادا در دوره‌های متعددی شرکت کرد و توانست در بانک «CIBC» به عنوان مشاور امور مشترکین استخدام شود. او دو شیفته کار می‌کرد و خستگی نمی‌شناخت. سال ۲۰۱۶ تمام نشده، در شهر آژاکس در غرب تورنتو، ئه‌وین و هیوا خانه‌ای خریده بودند و در پی زندگی‌ای آرام به آن‌جا نقل مکان کردند.
هیوا هم که در ایران مهندس مکانیک بود در دانشگاه جورج براون ادامه‌ تحصیل داد و بعد از دو سال به عنوان کارشناس «HVAC» یا سیستم‌های گرما و سرما مشغول به کار شد. سال ۲۰۱۸ بود و آن‌ها منتظر فرزندی بودند. ئه‌وین شیفته‌ی مادری بود و مادر شدن چقدر به او می‌آمد.
کوردیا کوچک‌ترین مسافر پرواز ۷۵۲ در سال ۲۰۱۸ متولد شد و ئه‌وین می‌خواست، مادری تمام و کمال باشد. کوردیا ده ماه داشت که ئه‌وین به مدرسه‌ موسیقی زنگ زد و گفت: «می‌خوام دخترم رو برای آموزش پیانو ثبت نام کنم». وقتی از او سن کوردیا را پرسیدند گمان کردند شوخی می‌کند و گفتگو ادامه نیافت. ئه‌وین در دوران مرخصی زایمان بود و با هیوا تصمیم گرفته بودند به زودی خانه‌ آژاکس را بفروشند و جایی نزدیک به برادران خانه‌ای بخرند. آرزوهایی که در گفتگوهای متعدد با برادران و هیوا به تحقق نزدیک می‌شد اما در دسامبر ۲۰۱۹ تصمیم گرفتند به مناسبت عروسی برادر هیوا به ایران سفر کنند و تصمیمشان بعد از سفر اجرایی شود.
دل ئه‌وین برای رفتن راضی نبود. نمی‌دانست برود یا بماند. روز قبل از سفر به ایران به امیر گفت این آخرین بار است که می‌روم. همین طور هم شد.
امیر و ئه‌وین یک ساعت پیش از سوار شدن به هواپیما با هم حرف زدند. جان دایی‌ها برای کوردیا در می‌رفت و وقتی شنیدند کوردیا تب دارد و ئه‌وین بسیار خسته است بر نگرانی آن‌ها افزود. کوردیا کفش‌های قرمز بنددار به پا کرده بود اما از خستگی در آغوش مادرش سر بلند نمی‌کرد. بعدها عکس آن کفش‌های قرمز دل تمام دنیا را سوزاند. هیوا معتقد بود جای نگرانی نیست و بهتر است زودتر سوار هواپیما شوند. ئه‌وین به کردی گفت، فردا می‌بینمت امیر جان و امیر و امید همچنان منتظر فردایی‌ هستند که سر برسد.
از رفتن دختری که با نذر و نیاز فراوان به خانه‌ آن‌ها آمده بود، جز چشمانی خونبار برای مادرش، کمری خمیده برای پدرش و قلبی پر از افسوس برای برادرانش چیزی نمانده است.
امیر می‌گوید، ما دیگر هیچ‌ وقت آدم‌های سابق نمی‌شویم. نیمی از وجود ما را گرفته‌اند.
امیر می‌گوید ئه‌وین جان! همه‌ ما غافلگیر شده‌ایم و این چشمه‌ اشک هرگز نمی‌خشکد. دلتنگت هستیم تا بی‌نهایت خواهرک نازنینم.

نویسنده: امیر ارسلانی (برادر)

دکمه بازگشت به بالا