صدف حاجی‌آقاوند

صدف حاجى آقاوند در تاريخ ١٦ آذر ١٣٧١ در تهران متولد شد. او تك فرزند خانواده‌ای تحصیل‌کرده بود. با رفتنش افسوسی ابدی در دل پدرش گذاشت و انتظاری طولانی در قلب مادرش.

دختربچه‌ای شاد و پر جست و خیز که عاشق دریا بود. پاهایش را در آب سرد استخر می‌گذاشت و دقایقی بعد از جایی دورتر سر بیرون می‌آورد.

هیچ مسابقه‌ای جدی نیست صدف! چشم به هم بذاری به خط پایان می‌رسی.”

صدف پیانو می‌نواخت. دفتر نت را ورق می‌زد و به جایی می‌رسید که قطعه آغاز می‌شود. یک نفس عمیق و حالا صدای موسیقی. تا چشم به هم می‌زد خطوط پایان ناپدید می‌شدند. در مسابقات شنا در مدرسه و منطقه‌ی آموزش و پرورش سرآمد بود. آموختن زبان را دوست داشت و نمی‌خواست به کلاس انگلیسی برود. فیلم و سریال می‌دید، کتاب می‌خواند و لازم نبود برای امتحانات زبان معلم استخدام کند. نمرات خوبی در امتحانات زبان کسب کرد که بعدها هم در کانادا به دردش خورد.

صدف تصمیم گرفت به رشته‌ی ریاضی برود. پس از پایان دبیرستان در رشته‌ی معماری دانشگاه آزاد پذیرفته شد و خرداد 95 تصمیم گرفت به کانادا مهاجرت کند. درسش تمام شده بود و می‌خواست سرزمین تازه‌ای را امتحان کند.

دانشگاه یورک میزبان تازه‌ی او شد.

هیچ مسابقه‌ای جدی نیست صدف. چشم به هم بذاری به خط پایان می‌رسی.”

رشته Human Resource Management را انتخاب کرد و در همین حال پس از شرکت در آزمونهای متعدد به استخدام در شرکت هیوندای در آمد. صدف همچنین در دو سال اخیر به عنوان مشاور زیبایی و رابط فروش با شرکت کریستین‌دیور همکاری داشت.

صدف دختری پرانرژی، مهربان،خوش‌سلیقه و شوخ بود که در هر جمعی حضور داشت، دیگران را به وجد آورده و به اطرافیانش انرژی می‌بخشید. از تماشای تابلوهای نقاشی لذت می‌برد از تماشای زیبایی و نور. دستی اگر به طرفش دراز می‌شد کمکش می‌کرد. دوستانش یا حتا غریبه‌هایی که نمی‌شناخت.

گاه که در خیابان‌های سرد تورنتو قدم می‌زد به تماشای حیوان خانگی کوچک می‌ایستاد و از صاحبش نام او را می‌پرسید. می‌گفت جایی را می‌شناسد که حیوانات بی‌پناه زیادی دارد. سنجاب‌ها، پرنده‌ها، بهترین دوستان صدف بودند.

هیچ مسابقه‌ای جدی نیست صدف. چشم به هم بذاری…”

مادرش در ایران تنها بود. ژانویه‌ی آخر که به ایران سفر کرد به مادر گفت: برمی‌گردم ایران مامان. تا عید برمی‌گردم و پیشت می‌مونم. برمی‌گردم و تو پناهگاه به این خانوما کمک می‌کنم. برای سگ‌ها واکسن میارم. برمی‌گردم به این بچه‌ها کمک کنم. همین دختره که امروز یه شاخه نرگس ازش خریدم.

صدف در هشتم ژآنویه سوار پرواز ps752 شد تا عید دوباره برگردد. دوستانش و مادرش همچنان منتظر او هستند.

هیچ مسابقه‌ای صدفهیچ…”

دکمه بازگشت به بالا