درسا قندچی

درسا، رفیق پدر

درسا قندچی در 21 دی ماه 1381 به دنیا آمد. پدرش علیرضا و مادرش فائزه.

قدم درسا سبک بود. از وقتی پا به این دنیا گذاشت رونق و شادی به خانه آمد. دخترک بازیگوش زیبا که مدادش را روی کاغذ می‌گذاشت و بعد از دقایقی تصویری شگفت‌انگیز جلوی چشم بینندگان بود. معلم‌های نقاشی‌اش از درس دادن به او لذت می‌بردند. او راز رنگ‌ها را می‌دانست. او می‌دانست چطور صورت پسرکی متعجب را روی کاغذ بیاورد یا دختری را که از چیزی ترسیده است. گل‌ها، پل‌ها، عروسک‌ها. عروسک‌ها و گربه‌ها.

درسا عاشق گربه‌ها بود. خودش را همیار گربه‌هاصدا می‌کرد. در پارک‌های تهران گربه‌های بی‌پناه را غذا می‌داد، گاهی اگر بچه گربه‌ای پیدا می‌کرد به خانه می‌آورد و می‌گفت گناه داره. مادرش رو گم کرده.” بعد مداد و کاغذش را برمی‌داشت و تصویری از گربه‌ی سیاه و سفید در مدتی کوتاه روی کاغذ ثبت می‌شد.

سال اول تا سوم دبستان را در مدرسه حکمت در محله سعادت آباد گذراند و درسال 2014 هنگامی که یازده سال داشت به همراه برادرش پارسا (دانیال) و پدر و مادرش به کانادا مهاجرت کرد . دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسه ی Cummer Valley و دوران دبیرستان را در Jean Vanier تا مقطع دهم گذراند.

درسا همان‌طور که در نقاشی و انیمیشن زبردست بود در موسیقی هم از خود استعداد نشان داد. پیانو را از سن هشت سالگی شروع کرد و خیلی زود پای ثابت رسیتال‌های مدرسه شد. درسا فکر می‌کرد. وقتی قطعه‌ای را می‌زد فکر می‌کرد، وقتی با پدرش راپسودی بوهمیِ گروه کویین را هر صبح می‌شنید، وقتی در داون‌تاون شهر تورنتو مردی کارتن‌خواب را می‌دید.

بابا! هم می‌تونم قصه‌ی این آدما رو بگم. هم می‌تونم نقاشی شون رو بکشم همباید یه راه دیگه ای هم باشه.”

درسا خلاق‌ترین دختری‌ست که می‌شناختم. با هم و دست در دست هم به کنسرت‌ها می‌رفتیم، در مهمانی با هم می‌رقصیدیم، وقتی پیانو می‌زد من گوشه‌ای روی صندلی‌ام نشسته بودم و چشم می‌بستم. او بزرگ می‌شد. او بزرگ می‌شد و هر روز شخصیت محکم‌تر و مصمم‌تری از خود نشان می‌داد. قوی، خودساخته و مستقل.

از یازده سالگی دست روی گرافیک رایانه‌ای و انیمیشن گذاشت. چهارده ساله که بود با شرکت‌های کانادایی و امریکایی قرارداد بست و درآمدی کسب کرد. کانال یوتیوبی راه انداخت به نام MAXIE که خیلی زود صد و پنجاه هزار نفر دنبال‌کننده داشت. این روزها کامنت دوستدارانش را می‌خوانم که از شور، انرژی و نبوغ درسا حرف می‌زنند. نبوغی که در پرواز ps752 از دست من و دنیا رفت.

در مدرسه به او جایزه‌ها دادند. کارآفرین، هنرمند، ریاضی‌دان.

بابا! گفته بودم می‌تونم قصه‌ی این آدما رو تعریف کنم ولی الان می‌دونم می‌خوام چکار کنم. به مامان هم گفتم. می‌خوام حقوق بخونم. برای گرفتن حق این آدما باید درس حقوق خوند…”

درسا یک روز پیش از پروازش نگران شروع جنگ جهانی سوم بود. به دوستش نوشت می‌ترسد کسی آن‌ها را بمباران کند. دوستش به او گفت نگران نباشد. درسا جواب داد پس لواشک‌ها سالم به تورنتو خواهند رسید. پیش از این او انیمیشنی ساخته بود که پیش آگهی تلخی از یک واقعه‌ی ناگوار می‌داد. از عروسک‌هایی که سقوط می‌کنند. قرار بود بعد از رسیدن به تورنتو کار این انیمیشن را تمام کند. عملی نشد.

درسا با مادرش فائزه و برادرش پارسا سوار آن هواپیما شد و با نرسیدنش داغی عمیق و تلخ بر جان پدرش گذاشت، بر جان اطرافیانش، دوستانش و بر جان ملتی که او را و استعدادش را از دست دادند.

نویسنده: علیرضا قندچی (پدر)

دکمه بازگشت به بالا